برای درک هر حرکت اجتماعی و یا سیاسی به ویژه وقتی گسترده است ، بایستی “محور”خواست فعالان درآن حرکت و یا جنبش را با جستجوی موشکافانه تشخیص داد و گرنه در درک کنه آن و موتور حرکت نیروهای محرکه آن جنبش به بیراه رفته عاجز خواهیم شد.
این امر نیازمند پرسش مداوم و گوش دادن به درد دل و خواند ن دلنوشته های آنان، و بدون دخالت دادن نگاه خود است.
با جوانان حاضردر خیابان که به گفتگومی نشینیم، می بینیم در عین حالی که هر آن در زیر باران گلوله بسر می برند و باخطر « مرگ» روبرویند، درباره زندگی و جزئیاتش حرف میزنند. مثالهایشان درباره زندگی است ولوازمش . درباره جریان سیال و پویای زندگی روزمره می نویسند.میشنویم که میگویند: شب در خیابان باتون خوردیم ولی با هم سنهای خود فردا قرار می گذاریم برای رفتن به کافه برای تبادل و باز شب در خیابان حاضر شدن . دختری به دوست پسرش میگه حالا وقت قهر نیست بیا دوباره آشتی کنیم آخه ایران را با قهر نمیشه ساخت، با عشق میشه ساخت. جوانی به دوستش میگه فردا لباس قشنگت را بپوش مثل من و بیا تو تظاهرات. لذت اونو ببر فردا شاید تیر خوردیم.
این نسل تشنه زندگی کردن در لحظه و فراموش نکردن زیبایی ها آن است .امری که در سایه کنترل خشن نظام ولایت فقیه ازهیچ منظری برای والدینش ممکن نبوده است. آنها شاهد «مرگ» روزمره وتدریجی والدین خود در زیر آوار مشکلات مالی ، فرهنگی ، اجتماعی وسیاسی و محیط زیستی بوده اند. وهمین امر این نسل را به صحنه اصلی زندگی و جاری بودن لذت حیات در لحظه کشانیده است. این نسل شاهد است که نظام مستبد ايدئولوژيك آینده وی را از وی گرفته و سیاهچاله اي با نيروي گرانشي قوی را به جان هستی امروز و فردای اين نسل انداخته است.
مكنده مرگبار فقر مادی و فرهنگی ،بيكاري ،عدم امنيت همه جانبه،خالي شدن زير پا با تورم جهنده روزانه ، شاهد خورد شدن استخوانهای والدين خود در چرخه ظلم وفشار ؛ تحقير و تهديد بودن ،افت تحصیلی ، آوارگي خانواده از شهر به حاشيه نشينی و در بهترين وجه سكنی گزيدن در غول مهر خواری بنام مسكن مهر در بيابانهايي بي در و پيكر احاطه شده از ساختمانهاي زشت وبی روح و بي كيفيت برنگ مرده خاكستري كه بجاي درختان سر سبز، قد كشيده اند. نظاره گر بيابان شدن طبيعت و محيط زيست ايران و خشك شدن درياچه ها و تالابها به مثابه مظهر زندگي و خرمي ، وتحمل فشار عصبی روزمره توسط انواع گشت كنترل و تحقير كننده ، استنشاق روزمره سرب در هواي آلوده و … اين نسل را به وحشت گرفتاری
در اين سياه چاله غول پيكر مرگ انداخته است . از اينرو است كه اين نسل با شعار” زن ، زندگي ، آزادي ” يعني با عناصر حيات بخش به مصاف با اين غول نابود گر رفته است .احاطه شدن اين نسل با عناصر مرگ آور ، اهميت هر چه بيشتر زندگی و حق داشتن به حس كردن لذت لحظه ها را يادآور كرده است.این نسل ديگر تاب قوت لايموت و تحمل والدين از سر خوردن از دهك در آمدی ۴ به ۳ را ندارد. دختر امروز تحمل كنترل دولتی و دخالت برنحوه بارداری آينده خود را ندارد . اين نسل به افزايش حقوق ١٠ درصدي پدر و مادر كارمند خود كه در تورم بالای ٠٠١ درصدی آب می شود، بسنده نمی كند و زندگي را با همه لوازم صد درصدش طلب می كند. نسل امروز از انگ ” بی هویتی ” به خود خسته شده و هویت خود را با همه اجزایش به رخ نافیان آن می کشد.نسل امروز شاهد بالا بردن دیوار ریا و تزویر و دروغ و خیانت و قتل و غارت و خرافات و تخریب دیوار اخلاق آنهم توسط نظامی است که چه دیندار باشیم و چه نباشیم باید انصاف بخرج دهیم که گردانندگان آن تنها “بت قدرت ” را می پرستند ولی پشت نام دینی سنگر گرفته اند که در واقع یاد آور ارزشهایی همچون راستی و راست کرداری و قسط و عدل وداد و وفای به عهد و خیر و ایثار و همنوع دوستی است و مومن به خدا را با این صفات متصف می کند و حقوق انسانها بویژه ارزش حق حیات را به انسانها یاد آوراست.از اینرو دانشجویان مرتب شعار می دهند ( اسلامو پله کرده/ مردمو ذله کرده ).نسل امروز با درفش” زن ، زندگي، آزادي” به خيابان آمده ، روسری هايی كه اجباري بودنش آنرا به مظهر زور و تحقير بدل كرده ، همراه با رقص و شادي به آتش مي كشد. دردانشگاه ها با خواندن سرود و پايكوبي به مخالفت برمی می خیزد. مرز گذاری و جدايی دختر و پسر را درهنگام صرف غذا تحقير خود می داند و بر نمي تابد و ديوار جداييهای تبعیض گر را خراب مي كند .
نظام مستبد و ضد حقوق وضد رشد، فاقد دیده بصیرت درک مفهوم این شعر است:
باغها را گر چه ديوار و در است
از هواشان راه با يكديگر است
واز درک این امر عاجز که سرو هاي رشيد و قد به فلك كشيده اين نسل را نمي توان در چارچوب ديوار و حصار و مرز و حجاب وسكوت محدود نگاه داشت . نهال های نوپا دانش آموزان اين نسل نيز تاب تحمل عكس دو زور گوی بيگانه با حس خود را بر صدر تخته سياه خود ندارند . مادري مي گفت:” فرزند دختر و دانش آموز ١٧ ساله اش به وی گفته: مادر من ترا هميشه نگران شرايط ديدم كه فكر مي كنی از عهده تغييرش بر نمي آیی و چه در امورزندگی زناشویی ات و چه در محيط كار و چه در فضای سياسی منتظری تا ديگران اصلاحي به نفع حس وحال و وضع تو بوجود بياورند ، نه مادر جان دیگه تمومه ماجرا. عمر وگذر زندگی تو منتظر ديگران نمي ماند،رها كن اين انتظار منفعل را و خودت بپاخيز. آن مادر مي گفت اين گفته دختر من ، حال و روز وحس مرا به دوران جواني من درزماني كه در خيابانهای شهردر سال ۵۷ به انقلاب و تغيير فكر مي كرديم پرتاب كرد و ديدم از يك دختر هوا خواه تغييرهمه امور خود ، سم اين نظام نه تنها من را بلکه بسیاری از مردم انقلابي واقعي و شور تغییر در سر را به افرادي منتظر و مطيع و افسرده و نا امید و بی حرکت بدل کرده.چقدر به اصلاحات دل بستم ولی لیدر آن از من بی حرکت تر و ترسو تر بود. دیدم دخترم راست میگه عمرم را در انتظارعمل این و آن گذراندم . دست در دست دخترم به خيابان رفتيم و حال و هواي تغيير را دوباره حس كردم و اینبار با هم نمی گذاریم که مسموممان کنند.
پدری نیز می گفت :” پسرم به من می گوید پدر من توان دیدن این را ندارم که شاهد باشم تو در سن ۶۲ سالگی امیدت را از دست داده ای که تنها به همت من وتو همه چیز می تواند درست شود . شاید امروز نه، ولی فردا و در نهایت همه چیز بدست و فکر ما درست میشه. من دوست دارم تا دندان داری شاهد خنده هات باشم. تا چشم داری رشد منو ببینی و طبیعت بکر ایران که باید با هم بسازیمش را ببینی، تا گوش داری موسیقی گوش کنی وتا بطور نسبی سالمی،پدر جان زندگی کنی . تفریح واستراحت وفراغت خیال، اصلی ترین وجه زندگی است آنرا لوکس نپندار ومتعلق به رانتخوارهای مافیا .چرا باید سه شیفت کار کنی و هنوز کفایت نکنه و شاهد خم شدن قد تو باشم؟ درس خواندن داره کوفتم میشه وقتی زجر ترا می بینم و فداکاری ترا برای خودم .تفریح و استراحت ابتدایی ترین حق من وتو ومامان بیمارم است. ما باید اول اینها را حق خود بدانیم تا بتوانیم برای بدست آوردنش تلاشی پایدار کنیم.”
عزتالله ضرغامی،” وزیر “میراث فرهنگی و گردشگری، به نقل از «بازجوی اصلی» بازداشت شدگان اعتراضات جاری گفت :”نه بازجوها دهه هشتادیها را میفهمند و نه دهه هشتادیها بازجوها را.با بازجوی اصلی آنها صحبت کردم، آن فرد گفت من یک عمر بازجویی کردم از آدمهای درشت سیاسی بازجویی کردم واین چند روز چند صد نفر از افراد بازجویی کردم و این سختترین بازجویی من بود زیرا نه من میفهمم آنها چه میگویند و نه آنها میفهمد من چه میگویم.”
اين عدم درك متقابل بين بازجويي كه از نظام تحقير و تحميل و كنترل و زورگويي نمايندگي مي كند و نسلي بازجو شونده كه محور زیست جهاني و ملي و فردي آنان را خودِ زندگی تشكيل مي دهد ،آيا خود بهترين دليل بربيگانگي و خارجي بودن نظام ولايت فقيه با حيات فردي و ملي و جايگاه جهاني ايران و ايراني نيست ؟ آيا خواست اين نسل برای درك شدنش حد اقل از سوي والدينش خواستی بر حق نيست ؟ اين فرزندان در دامان ما پرورش يافته اند و وظيفه ما باز گذاردن چشم انداز باز زندگي و فراهم كردن جولان آنها در گستره زندگي است. آرمان آنها برای زندگی کردن با همه لوازمش در واقع آرمان مشترک همه زمانی و همه مکانی همه انسانها است.سم استبداد است که در وسط زندگی انسانرا بی حرکت کرده و ازدرک معنا و لذتهای زندگی بازمی دارد.
پس آيا پيوند نسلهاي سيال وهمبستگي والدين و فرزندان براي غلبه دادن زندگي و حيات بر مرگ و نابودی و سمبلهای آن، رمز پيروزی جنبش زندگی نيست ؟
آیا انقلاب آزادی ایران بر همه ما مبارک نیست؟
jalehwafa@yahoo.de