آقای ثابتی که پس از 45 سال به صحنه سیاسی بازگشته است در این مستند می کوشد سیستم آن دوران و عملکردهای ساواک و خود را با صحنه های گلچین و سرهم بندی شده و منقطع با تاریخ و اغلب درست برخلاف آن گونه که در واقع رخ داده است، تطهیر کند!
به زعم نگارنده، در پی انقلاب 57 با فرار این قبیل مسئولان رژیم پهلوی و یا اعدام ناصحیح برخی از سران ساواک و ارتش آن دوران، جفای بزرگی به مردم ایران شد. انقلاب در واقع زمانی رخ میدهد که خشونت و تحقیر و ترس آنچنان حیات اجتماعی مردم را به خود آلوده است که وجدان همگانی ملت، حیات ملی را درخطر می بیند، از اینرو به انقلابی برای تغییر شرایط و خشونت زدایی در همه سطوح جامعه دست می یازد.
این تغییر متاسفانه با مصادره انقلاب از سوی استبدادیون جدید به تاخیر افتاد و آن جفای بزرگ از دید نگارنده از بین بردن فرصت محاکمه عادلانه متهمان (بدون ترس از اعدام و رفتار ضد حقوق انسانی با خود) جهت روشن شدن قواعد و شرایط شکل گیری استبداد، برای نسل انقلاب و چند نسل آینده بود. همانگونه که اعترافات صریح و شفاهی شکنجه گر ساواک، بهمن نادرپور (مشهور به تهرانی) در دادگاه سال 58 مدارک قابل استنادی از جریان سرکوبهای دهه پنجاه به شمار میآیند. هرچند متاسفانه 150 صفحه دستنوشتههای اعترافات وی هیچگاه منتشر نشد.
از اینرو چنانچه افرادی همچون ثابتی فرصت می یافتند در یک مصاحبه که مصاحبه گر، هم جعال نبود و هم بی غرض می بود و هم مطلع از تاریخ و در پی کشف حقیقت و مصاحبه گر با طرح سوالات بجا و روشنگر، مصاحبه را به محلی برای فعال مایشایی آقای ثابتی بدل نمی کرد، اتفاقا می توانست عبرتی شود برای نسل امروز و آیندگان. اما متاسفانه هدف از برگزاری این مصاحبه، جعل تاریخ بود. جعلی مضحک و وقیحانه آنهم بعلت تناقض گویی های فراوان آقای ثابتی .
در واقع ثابتی چند هدف را در این مستند دنبال می کرد:
● سعی داشت وانمود کند که ساواک دست به شکنجه مخالفان سیاسی نزده و ماموریت ساواک تنها برقراری امنیت و مبارزه با فساد بوده است. توهم ذهنی و خودشیفتگی آقای ثابتی در این مستند آنچنان واضح است که ساواک را پیروز کامل و منجی کشور معرفی می کند. وی به نحوی روایت می کند که گویی تنها یک نفر فعال مایشاء بنام پرویز ثابتی در ساواک بوده که هر کسی را اعم از شاه و ملکه و نخست وزیران و دانشگاه و رادیو و تلویزیون، دانشگاه و فرماندهان ساواک و تیمسارها و سرلشکر های ارتش را راهبری می کرده است!
● وی سعی داشت دیکتاتوری همچون محمدرضا پهلوی را یک دموکرات جلوه دهد که حتی حاضر نشد به حرف وی برای سختگیری بیشتر نسبت به مخالفان رژیمش گوش فرا دهد. ثابتی معتقد است، اگر حداقل ۴ هزار نفر مخالفان دستگیر میشدند همه اعتراضها و مخالفتها پایان میگرفت. ناگفته هویدا است که وقتي در قاموس وی هر جعلی مجاز است و ثابتی خود که آمر شكنجه بوده است را برپا کننده امنيت وانمود می کند، چرا دیکتاتوری مثل محمد رضا پهلوی را دموكرات وانمود نکند؟!
● ثابتی قصد تحقیر ملت شجاع ایران را داشت. هیچ جعلی بدون تخریب و تحقیر ممکن نمی شود. ملتی که در مقابل استبداد دوران پهلوی ایستادگی کرده است را بایستی به ضرب جعل و وارونه سازی تاریخ، مقصر و گناهکار جلوه داد. در این امر متاسفانه بسیاری از کسانی که از شرکت در انقلاب 57 پشیمانند، چرا که در مراقبت از دستاوردهای انقلاب کوتاهی کرده اند و با خود سانسوری جهت رفع تقصیر از خود، اکنون با گریز به جلو و با نفی انقلاب مردمی که اهداف ارزنده آزادی و استقلال خواهانه داشت، آنرا دو دستی به نظام استبدادی ولایت فقیه تقدیم نیز می نمایند، با ثابتی هم داستانند و خودآگاه یا نا خودآگاه با او همدست.
● ثابتی مامور ساواک، در این مستند قصد داشت نام هر مبارزی را و هر آرمان و مرامی را به لجن بکشد. لذا نسبتهای ناروا به مبارزان دیروز و امروز اعم از مذهبی و ملی و چپ میدهد و با انکار شکنجه و قتل بسیاری از آنان توسط شکنجه گران حرفه ای ساواک، قصد دارد شناعت این سازمان مخوف را از یادها ببرد.
● میر غضب استبداد پهلوی، اکنون در سن 87 سالگی نیز قصد دارد خود را تبرئه و آماده بازگردادن آب رفته به جوی جلوه دهد و برای تبرئه خود، به وابستگی و دست نشاندگی محمد رضا پهلوی (این خدایگان و بزرگ ارتشداران و آریامهر …) به قدرتهایی چون آمریکا و انگلستان و به ابلهی و ناتوانی وی در مدیریت کشور و در واقع به علل فروپاشی رژیم استبداد پهلوی اعتراف می نماید.
● ثابتی اما ناخودآگاه به نکته مهمی اشاره می کند و آن اینکه نظام سلطنتی در واقع بعلت گسترش فساد و بی عرضگی و رواج چاپلوسی از درون فرو پاشید و این روند فروپاشی در همان دورانی که محمد رضا پهلوی خود را مغرورانه “خدایگان”می نامید و دستگاه امنیتی با تشکیلات پیچیده اش را به جان مخالفان انداخته بود و ترس از ساواک ایران را فرا گرفته بود، آغاز شد! (روندی که درست به همین دلایل بسراغ نظام ولایت فقیه نیز آمده است) آقای علم وزیر دربار سلطنت پهلوی نیز در خاطرات خود مصداقهای بسیاری از این بی عرضگی و فساد (از همه نوعش) و وابستگی و چاپلوسی را بیان می کند.
اما قصد نگارنده تنها بازگویی مقاصد ثابتی و “اتاق فکری” که وی را برای این مستند آماده کرده و مقاصد بیشتری را دنبال می کند، نیست.
قصد نگارنده تاکید بر این است که چه تغییر و تحولی در سطح جامعه ایران و روانشناسی یک ملت رخ داده است که گرگان هار یک نظام سرنگون شده، به خود اجازه می دهند در پوست شیر (هرچند بی یال و دم و اشکم) ظاهر شوند؟
این میرغضبان از چه کسانی فرمان می برند و چرا هر نظام دیکتاتوری به داشتن جلادان و شکنجه گران خوفناک نیازمند می شود و چگونه مسئولان هر نظام دیکتاتوری آدمکشان خود را پرورش می دهند و با چه اظهار نظرهایی، سیستم هیولاهایی از قبیل رضا پرتو (معروف به پزشک احمدی جلاد دستگاه رضا شاه که با آمپول هوا زندانیان سیاسی را منجمله مخالفان دستگاه رضا شاه همچون عبدالحسین تیمورتاش، جعفرقلیخان (سردار اسعد) و محمد فرخی یزدی را کشت) و ثابتی و بهمن نادرپور “مشهور به تهرانی” شکنجه گر معروف ساواک در دوران محمد رضا پهلوی و امثال خلخالی و لاجوردی و سعید امامی و… در استبداد ولایت فقیه، ماموریت های خود را پیش می برند؟
از دید نگارنده وقتی ارزشها در زندگی سیاسی/ اجتماعی یک ملت رنگ ببازند و اخلاق و ارزشهای جهان شمول انسانی که ملاط استواری هر جامعه ای می باشند، نایاب شوند، آنگاه زمینه برای عرض اندام دوباره جلادان فراهم می آید.
وضعیت کنونی میهن ما ایران در این شعر ملک الشعرا با صراحتی بتام جلوه می کند:
حیا برفت و وقاحت به جای او بنشست
زمانه گشت دگرگون و خلق دیگرگون
❋مقایسه روشهای برخورد ماموران دستگاههای امنیتی نظامهای پهلوی و ولایت فقیه با شکنجه گران استالینی
به دستگاه امنیتی در دوران پهلوی و رژیم ولایت مطلقه فقیه و نیز ک .گ .ب، دستگاه امنیتی مخوف کشور همسایه روسیه نگاهی بیاندازیم و شباهتهای رفتاری را دریابیم و با هم به مقایسه بنشینیم:
خانم یوگنیا مارکوونا آلباتس روزنامه نگار و نویسنده زبرجد روسی در کتاب “کا. گ .ب، دولتی در دولت” (پلیس مخفی و سلطه آن بر گذشته، حال و آینده روسیه) این افسانه را که کا. گ. ب همراه با فروپاشی شوروی از بین رفته، باطل میسازد و به کمک مصاحبه های متهورانه با شکنجه گران اِنکاوهده (سازمان امنیت داخلی در اتحاد جماهیر شوروی تحت رهبری ژوزف استالین) و نیز با استفاده از گنجینهای از اسناد منتشر نشده پروندههای مخفی کا. گ. ب.، موفق شده است در این کتاب سیر تحول و تطور کا. گ. ب را به گستردهترین نیروی پلیس مخفی جهان به ثبت رساند. خانم آلباتس نشان میدهد که کا. گ. ب چگونه در تمام ساختارهای جامعه مدنی و تمام وجوه زندگی روزمره نفوذ میکرد و چطور با وجود انحلال رسمی آن در روسیه جدید «دموکراتیک»، نیرومندتر از همیشه، خود را از ابزار قدرت دولتی به یک قدرت دولتی مستقل متحول کرده است.
در کشور ما نیز در واقع امر سازمان مخوف ساواک دوران پهلوی تنها در اسم در رژیم ولایت فقیه به ساواما تغییر کرد اما اکنون رژیم حاکم دارای 7 نهاد امنیتی است و روشها همان روشهای سابق هستند منتهی با شدت بیشتر و وقیحانه تر ادامه دارند.
خانم آلباتس این روزنامه نگار پیگیر، از زمانی که مقاله ای را در باره ژنتیک شناس مشهور روسیه نیکلای واویلف می نگاشته، با نام الکساندر خوات، بازجوی وی برخورد کرده و بدنبال یافتن وی بوده است و عاقبت بطور معجزه آسایی موفق به یافتن الکساندر خوات بازجوی مخوف دوران استالین می گردد. خوات در زمان ملاقات با وی 88 ساله بوده است.
در بخشی از این کتاب، خانم آلباتس داستانی تلخ را گزارش می کند:
نیکلای واویلف در سال 1940 ازدنیای علم ناپدید شد. او را به اتهام جاسوسی و خرابکاری بازداشت کرده بودند. خواف مسئول پرونده او بود و واویلف یکسال در انتظار اعدام نشست تا اینکه بدستور لارونتی بریا (رئیس پلیس مخفی بدنام استالین) مجازات او به 20 سال زندان تقلیل یافت. البته واویلف نتوانست این مدت را پشت سر بگذارد. در ژانویه 1943، نیکلای واویلف – ژنتیک شناس، ؛ گیاه شناس،زیست شناس، و جغرافی دان برجسته، رئیس سابق آکادمی علوم کشاورزی لنین و مدیر موسسه مشهور پرورش گیاه، خالق تمام تیره های جدید گیاهی، از جمله دهها گونه تازه غلات؛) در زندان ساراتف بلوک 3، سلول 56 بر اثر بی غذایی و اسهال خونی به حال مرگ افتاده بود و از رئیس زندان ملتمسانه تقاضا می کرد تنها کمی برنج به او بدهند و زندانبان در جوابش گفت: “من غلط بکنم که به دشمن خلق برنج بدهم.” (1)
سرنوشت این دانشمند روسی آیا نباید ما ایرانیان را بیاد سرنوشت پزشک و نویسنده و نمایشنامه نویس زبردست ایرانی غلامحسین ساعدی بیاندازد که یکی از بیشمار قربانیان شکنجه ساواک بود؟!
غلامحسین ساعدی بارها توسط ساواک و شهربانی در دوران محمد رضا پهلوی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود و یک بار نیز بر اثر شکنجه در بیمارستان جاوید بستری شد.
احمد شاملو در بارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین میگوید (2):
” آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.”
ساعدی خود در فروردین ۱۳۶۳ در گفتوگو با «ضیاءِ صِدقی» تاریخ شفاهی هاروارد میگوید: «شکنجهها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکهپاره کردن با میخ. اصلا یارو میخ را برداشت و شکم را مرا جر داد… بعد تمام سر و صورت و اینها را». ضیاء صِدقی تصدیقی میکند: بله الان آثارش را میبینم … و روی صورتتان هم آثارش هست. ساعدی ادامه میدهد: «هنوز هم این لب پایینم دوخته است حتی. هیچی. میخواستند آدم را به خوف بکشند. مثلاً بگویند که تو باید موافق ما باشی و پدر در میآورند. یکجور آدم را بیآبرو بکنند و بعد پیله کردن به اینکه تنها راه نجات تو (همکاری با ما است). من اعتصاب غذا میکردم و میگفتم باید به دادگاه بروم. آنها میگفتند نه باید مصاحبه بکنی. چه مصاحبهای بکنم؟ و بهزور مرا تلویزیون میکشیدند… من کارم بهجنون کشید واقعاً».
خانم آلباتس در کتاب خود به اثر رفتار و گفتار مسئولان نظام حاکم در ” آتش به اختیار” شدن ماموران که خود را معذور می دانند اشاره می کند:
خواف خود در مصاحبه با خانم آلباتس اعتراف می کند که: ” من تحصیلات عالی ندارم. چیزی هم از قانون سرم نمی شود. ” به او گفته شده بود: اشکالی ندارد ما به شما کمک می کنیم. به شما تعلیم می دهیم. همه چیز درست خواهد شد!
خانم آلباتس بدرستی تاکید می کند تنها چیزی که خواف (و امثال وی در هر نظامی منجمله ثابتی و یا لاجوردی و…) می دانست این نمونه اظهارنظرهای سران نظام حاکم بود:
قول لنین: ” قاطعانه و عاقلانه به موضوع نگاه کنید. کدامیک بهتر است: به زندان انداختن دهها یا صدها آشوب گرِ مسئله ساز، با گناه و یا بیگناه، حساب شده یا بی حساب، یا از دست دادن هزار سرباز ارتش سرخ و کارگر؟ معلوم است که اولی بهتر است.” (3)
در 21 فوریه 1918 شورای کمیسرهای خلق، بیانیه لنین را با عنوان “سرزمین سوسیالیستی در خطر است ! ” تصویب کرد. ماده هشتم این سند اعلام می کند که “ماموران دشمن، سفته بازان، تبهکاران، گردنکشان، آشوبگران ضد انقلاب و جاسوسان آلمانی درجا اعدام خواهند شد . “
و به این ترتیب اعدامها شروع شد: نخست دهها و صدها و بعد هزارها و صدها هزار نفر. مردم شروع کردند به گفتن اینکه حروف اول vchk مخفف عبارت Vsyakomu cheloveku kaput است. یعنی “همه آدمها را باید کشت.”
لنین انسانگرای بزرگ و مبارز سرسخت علیه بی عدالتی های استبداد تزاری در یک یادداشت تاریخی نوشت: “رفیق فیا دورف:! در نیژنی گاردهای سفید آشکارا در صدد تدارک یک شورش هستند. ما باید به هر کاری دست بزنیم. یک هیات سه نفره دیکتاتوری ایجاد کنیم، دست به ترور گروهی بزنیم . صدها فاحشه ای را که سربازان ما را مست میکنند رسوا و تیر باران کنیم. مقامات سابق را اعدام کنیم و از این قبیل کارها. لحظه ای را نباید از دست داد. ما باید در همه جا دست به عمل بزنیم. بازرسی های همگانی. هر کس را که اسلحه داشت تیرباران کنید. نگهبانهای انبارها را عوض کنید و افراد قابل اعتماد را بگذارید.”
قول استالین: “شاختینتسی (دشمنان خلق و خرابکاران) اکنون در تمام شاخه های صنعت ما نشسته اند. بسیاری از آنها را گرفته ایم اما هنوز خیلی ها باقی مانده اند.”
قول لازار کاگانوویچ، دبیر کمیته مرکزی: “ما مفهوم حاکمیت قانون را رد میکنیم. اگر کسی که مدعی است مارکسیست است بطور جدی از دولت مبتنی بر قانون سخن بگوید و از آن فراتر، مفهوم دولت مبتنی بر قانون را در مورد دولت شوروی بکار گیرد، معنایش آن است که او از آموزش مارکسیستی – لنینیستی در باره دولت منحرف شده است.”
این است آموزشی که به خوات و امثال او داده شده است و درسهایی که او گرفت .
اینها استادان خوات بودند.
شکنجه گرانی نظیر رضا پرتو (معروف به پزشک احمدی جلاد دستگاه رضا شاه) ثابتی و بهمن نادرپور معروف به “تهرانی” شکنجه گر معروف ساواک، در دو دوران سیاه پهلوی و امثال خلخالی و لاجوردی و محمدی گیلانی و پورمحمدی و رئیسی و فلاحیان و قاضی صلواتی و … را در دوران سیاه ولایت فقیه، چه کسانی مقام بخشیده بودند؟!
بدنبال تلاش دختر تیمورتاش در دستگیری رضا پرتو (پزشک تجربی درس نیاموخته معروف به احمدی، جلاد رضا شاه) که به عراق گریخته بود، دادگاه دیوان عالی جنایی وی را در قتل محمد فرخی یزدی و جعفرقلی خان بختیاری مقصر دانست و حکم اعدام وی در سال ۱۳۲۳ در میدان توپخانه تهران به اجرا گذاشته شد. غلامحسین بقیعی، که از شاهدان مراسم اعدام پزشک احمدی بوده است در بخشی از کتاب “انگیزه: خاطراتی از دوران فعالیت حزب توده” نوشته است: “یکی از مسائل مهم روز که پیوسته در مطبوعات منعکس میشد، محاکمه پزشک احمدی بود. یک روز روزنامه فروشها داد میزدند: فوقالعاده، به دار زدن پزشک احمدی فردا در میدان توپخانه، فوقالعاده. اذان صبح خود را به آنجا رساندم. غوغای غریبی برپا بود. یک تیر چوبی بسیار بلند با قرقره و طناب مخصوص در ضلع غربی میدان به چشم میخورد. نماینده دادستان حکمش را قرائت نمود و قاضی عسکر گفت: استغفار و توبه کند و از مامورین تقاضا نمود که اجازه دهند محکوم دو رکعت نماز بخواند. پس از نماز روی چهارپایه زیر چوبه دار ایستاد و فریاد زد: ای مردم من قاتل نیستم، یگانه گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کردهام و حالا چون از همه ضعیفترم، همه چیز به گردن من افتاده، قاتل اصلی سرتیپ مختار و خود رضاشاهه. پاسبانها بیش از این مهلتش ندادند، حلقه طناب را به گردنش انداختند و به سرعت بالا کشیدند.”
بهمن نادریپور ملقب به تهرانی و فریدون توانگری (مشهور به آرش) که دو شکنجهگر شناخته شده ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری بودند نیز در اوایل سال ۵۸ دستگیر شدند. نخستین دادگاه این دو تن پنجشنبه ۲۴ خرداد ۵۸ آغاز شد و متن کامل آن در روزنامه اطلاعات ۲۶ خرداد 58 منتشر شده است. به نوشته گزارشگر این روزنامه، این دادگاه با حضور دهها تماشاگر و شاهد ازجمله مادر سنجریها که ساواک سه نفر از فرزندانش را کشته بودند و همسر بیژن جزنی برگزار شد و سازمانهای چریکی نظیر سازمان مجاهدین و فداییان خلق، ناظر بر چگونگی کار دادگاه بودند و خبرنگاران، فیلمبرداران داخلی و خارجی صحنههای دادگاه را ثبت میکردند.
بسیاری از زندانیان سیاسی دوران پهلوی که از شکنجههای کمیته مشترک و زندان اوین زنده ماندند، از فریدون توانگری ملقب به آرش به عنوان خشنترین بازجوی ساواک نام بردند. او که متولد ۱۳۲۹ در تهران بود در سال ۱۳۵۱ با مدرک دیپلم به استخدام ساواک درآمد و به عنوان یک نیروی عادی مشغول شد. در ۱۳۵۲ با ارتقاء شغل مسئول اقدام دایره عملیات شد و به بازجویی و شکنجه میپرداخت و در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۴ رئیس دایره عملیات شد. وی در بیشتر جلسات دادگاه سکوت کرد و تنها در آخرین جلسه با پذیرفتن همه اتهامات گناه اقداماتش را به گردن حکومت انداخت که او را شستشوی مغزی کردند.
بهمن نادری پور (مشهور به تهرانی) برخلاف فریدون توانگری در تمام جلسات دادگاه صحبت کرد. او که همه آنچه به او نسبت دادند را پذیرفت از رئیس دادگاه خواست تا ۲۴ ساعت به او اجازه بدهد تا به صورت شفاف در مقابل دادگاه اعتراف کند و درباره آنچه در حدود ۱۱ سال حضورش در ساواک گذشته را بگوید.
بهمن نادری پور از شکنجه مبارزان سیاسی تا اعدام بیژن جزنی و هشت نفر از همراهانش و کشتن سید علی اندرزگو و ابراهیم پوررضا خلیق تا ماجرای سیاهکل را از زاویه دید خودش روایت کرد. تهرانی در بخشی از صحبتهایش از شکنجه گروه سیاهکل گفت که او خودش هم بازجو بوده است و هم شکنجهگر: «فقط آن موقع با شلاق بود و در این پرونده من بازجو بودم و هم شکنجهگر و هم امور اجرایی کمیته به دستور عطارپور بود که دستور از ثابتی میگرفت و خود سپهبد ناصر مقدم که باعث و بانی شکنجهها بود.”
در حالی که ثابتی در مستند خود هر گونه شکنجه را در ساواک انکار می کند، تهرانی در١ نیمه شب سوم تیر ١٣۵٨ در آخرین لحظه قبل از اعدام با همسرش صحبت کرد و به او گفت: «من جنایت کردم و باید کشته شوم و تو برای من از خانوادهها طلب آمرزش کن. آنچه را که من کردهام شمر نکرده بود، من باید اعدام شوم، در غیر این صورت نمیتوانم به صورت مردم نگاه کنم.”»
در استبداد سیاه ولایت فقیه نیز خلخالی با حکم خمینی (همان کسی که دستور اعدام 4000 زندانی سیاسی را در عرض 3 روز صادر کرد) به عنوان “قاضی شرع” منسوب شد. حکمی که مجوز اعدام 550 نفر بدست و اعتراف خود خلخالی شد و خلخالی وصیت کرده بود تا حکم خمینی را در کفن وی بگذارند. خلخالی همان کسی بود که در خاطرات خود (4) مینویسد: “بنی صدر مخالف تخریب مقبره رضا خان بود و دست بردار نبود و در هر فرصتی اینجا و آنجا، پشت سر ما حرف میزد. او از همان اول می گفت خلخالی قاتل است نه قاطع ! …اما امام حکومت و قضاوت شرعیه را به اینجانب محول فرمود تا طبق ضوابط شرعی، مجرمین طاغوتی را محاکمه و بجزای اعمالشان برسانم .”
و یا اسدالله لاجوردی که بفرمان بهشتی همزمان سه پست سرپرست زندانها، دادستان انقلاب مرکز و ریاست اطلاعات دادستانی را بعهده گرفت و نام وی برای بسیاری از ایرانیان مترادف با اعدام، تیر خلاص و شکنجه های روحی و جسمی مافوق طاقت انسان در زندانهای ایران در دهه ۶۰ است، از طرف خامنه ای “یار صادق امام ” و توسط محمد خاتمی “خدمتگزار مردم و نظام”،”شهید سرافراز” لقب می گیرد.
همانگونه که به تعبیر درست خانم آلباتس ذهنیت خشونت گر لنین و استالین استاد امثال خوات در بکارگیری خشونت بیرحمانه بودند، خمینی با صدور حکم “قاضی شرع” و “آتش به اختیار” خواندنهای خامنه ای و تشویق و تمجید و لقبهای پرطمطرق اعطایی توسط خاتمی است که این شکنجه گران را در بکارگیری خشونت برای “خدمت به نظام” بال و پر داده است !
خانم آلباتس هنگامی که عاقبت الکساندر خواف مسئول پرونده دانشمند روسی واویلف را کاملا اتفاقی می یابد، خواف 83 سال داشته است و در مصاحبه ای که با وی ترتیب می دهد، صراحتا از وی می پرسد: شاهدان مدعی هستند که شما در بازجویی از واویلف از روشهای خشن استفاده می کرده اید.
اما خواف ولی با لحنی تند و انگار از روی عادت می گوید: مطلقا این حرف را تکذیب می کنم. بازجو کس دیگری بود، آلبوگاشیف. بدون لحظه ای درنگ رفیقش را به ته چاه فرستاد و بعد اضافه کرد، او یک ناتسمن بود می دانید. آلبوگاشیف مرد با فرهنگی نبود. او یک ناتسمن بود … (ناتسمن به معنی اقلیت ملی است. اصطلاح تحقیر آمیزی که روسها برای اهالی آسیای مرکزی و قفقار بکار می بردند .) و ادامه داد: با …. هوم، او خوب رفتار نمی کرد. (خوات با لجاجت از بردن نام واویلف امتناع می کرد)
ثابتی که زمانی خود در تلویزیون ملی حاضر میشد و با افتخار از رصد افراد و شنود مخالفین نظام پهلوی و صحنهسازیها و ترور «تیمور بختیار» نخستین رئیس ساواک در عراق پرده برمیداشت، اکنون در 87 سالگی، سعی می کند با همان لجاجت خواف، نقش خود را انکار و از حافظه مردم پاک کند.
و مضحک تر از همه اینکه به مصداق
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
ثابتی پس از نیم قرن زیست در غرب، تنفر خود را از «انتخابات آزاد»، بروز می دهد و از پیشنهاد نظام فاشیستی فرانکو به محمدرضا پهلوی دفاع می کند، و مردم ایران را آماده دمکراسی نمیداند!
اکنون روی سخن نگارنده با هموطنان عزیز است
❋ ملتی که عزت نفس خود را حفظ کند، اجازه نمی دهد که روزی فرارسد که دژخمیان و جلادان، مفسران تاریخش شوند .بلکه با عزمی راسخ تمامی شاهدان زنده شکنجه ها، در صدد محاکمه آن دژخیمیان در یک دادگاه بین الملی خواهند شد. در 7 اسفند 1390 بیش از 222 نفر با انتشار نامه ای سرگشاده تاکید کرده اند ما امضاکنندگان این نامه که همگی مان طعم شکنجه های دستگاه تحت مدیریت آقای ثابتی را چشیده و شاهد ضجه های دائمی بازداشت شدگان در اثر شکنجه در اطاق های بازجویی آن دوران بوده ایم، گواه وجود شکنجه به عنوان واقعیتی سیستماتیک، جاری و رایج در زمان مدیریت آقای ثابتی بر اداره سوم ساواک هستیم و اظهارات او در مصاحبه مذکور را کتمان آگاهانه حقیقت تلقی می کنیم. پیگیری جدی این امر، فرصت را از یکه تازی دژخیمان گرفته، درس عبرتی برای نظامهای پرورش دهنده آنان نیز می گردد.در واقع بایستی از آقای ثابتی بابت صادر کردن دستور شکنجه بسیاری از مخالفان نظام پهلوی شکایت شده و در صورت وجود شاهدانی که به شکنجه شدن مستقیم از طرف وی شهادت دهند ،شکایت کرد و وی به عنوان آمر و عامل جنایت علیه بشریت محاکمه شود . همچنین از تلویزیون ” من و تو ” نیز بایستی بابت تحریف تاریخ و نشر اکاذیب و زیر پا گذاشتن تمام خطوط و قواعد رسانه ای شکایت کرد .
❋ ملتی که خود نگاهبان ارزشهای اخلاقی و انسانی در روابط فی مابین خود و همه سطوح حیات ملی خود باشد، زمینه را برای پرورش دژخیمان بی خلاق و دوباره بال و پر گرفتن آنان فراهم نمی آورد. چرا که تنها در فضای عاری از حقیقت و اخلاق و آرمان و ارزش و آلوده به خشونت، جلادان منفور، توانا به ابراز وجود می شوند.
❋ ملتی که در تاریخ معاصر خود پیشتاز تغییر و نهضت و انقلاب بوده، با قدر دانستن داشته های ارزشمند خود همچون انقلاب و پیگیری اهداف آن، نظامهای استبدادی را از دست اندازی به داشته های خود باز می دارد و بدینسان با نقد صحیح نهضتهای خود، هم راه را برای تقویت قوتها و تصحیح ضعفها باز نگاه می دارد و هم اجازه نمی دهد بوف شومهای استبداد، اکنون در فضای سانسور حقایق با دروغ پردازیهای وقیحانه در بلندگوها و شیپورهای وابسته عریض و طویل خود بلبل زبانی کنند. در واقع
جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل
زین تَغابُن که خَزَف میشکند بازارش
❋ ملتی که با جنبش زن، زندگی، آزادی، زیست در آزادی را انتخاب کرده است، با از سرگیری اراده برای ادامه مبارزه خود برای آزادی و استقلال وطن از دست هر استبدادی، پاسخی صریح و شفاف به دشمنان آزادی می دهد.
ژاله وفا از مجامع اسلامی ایرانیان jalehwafa@yahoo.de
منابع
1-
کتاب کا گ ب دولتی در دولت
پلیس مخفی و سلطه آن بر گذشته، حال و آینده روسیه
نویسنده: یوگنیا آلباتس
انتشارات: ققنوس
مترجم :مهدی پرتوی آملی
_The State Within a State: The KGB and Its Hold on Russia Past, Present, and Future
1- Yevgenia Albats | 1. Dezember 1999
2-
“مرگ در آوارگی” دویچهوله فارسی. ۱۸ خرداد ۱۳۹۴
3-
KGB Maj.Gen.oleg Kalugin,Vzglyad;s LubYanki Mars 1991 .p.18
4-
خاطرات خلخالی، چاپ اول نشر سایه 1379 صفحات 351و350