روز 18 دیماه 1402، در فضای مجازی ویدیوی قسمتی از دیدار تازه علی خامنهای با خانواده قاسم سلیمانی منتشر شد که او در آن دیدار، به جلسهای که 20 سال پیش با فرماندهان سپاه داشته اشاره کرده و میگوید: ” در همین حیاط با بچه های سپاه، با فرماندهان سپاه نماز خواندیم و بعد من نشستم روی پله و صحبت های گرم و گیرائی کردم. قبلا هم فکرش را نکرده بودم. خدای متعال همین طور حرف می زد. در واقع زبان من بود و کلام خدا .خیلی اثرگذار بود.”دیکتاتور متوهمی که خامنه ای باشد اکنون حتی از دایره وحی و پیامبری هم خارج شده و ادعا می کند 20 سال پیش مستقیم و بدون واسطه به خدا وصل شد و زبان خدا شد!
در واقع خامنه ای ادعا دارد از 20 سال پیش خداوند مستقیم با وی ارتباط داشته است!
دیکتاتوری ادعای جاری شدن حرف خدا بر زبانش را دارد که خود در زمانی که رفسنجانی از قول خمینی قولی را جعل کرد و بواسطه آن قول جعلی، خامنه ای را در مجلس خبرگان به مقام رهبری نظام ولایت مطلقه فقیه رساند (۱۴ خرداد 1368) گفته بود »:” باید خون گریست بر جامعه اسلامی که حتی احتمال [رهبری] کسی مثل بنده در آن مطرح شود.”
و جامعه ایران تا کنون نیز از تبعات رهبری چنین فرد نالایقی که چرخ رهبریش درفساد و خشونت و جنایت فرورفته، رنج می برد.
قبل از وی محمد رضا پهلوی نیز که خود را “سایه خدا ” می دانست، با اضافه کردن پسوند “گان ” یعنی مزید مؤخر نسبت که معنی نسبت می دهد، خود را از خدا “خدایگان “ نامید!
در مصاحبه اوریانا فالانچی با محمدرضا پهلوی می خوانیم که گفته است: “انکار نمیکنم که تنهائیم بینهایت عمیق است، پادشاهی که هر حرفی میزند، یا هر کاری انجام میدهد و میداند که نباید به کسی حساب پس بدهد مسلما خیلی تنهاست. ولی به طور کلی من تنها نیستم، بلکه نیروئی مرا همراهی میکند که دیگران آن را نمیبینند. همان نيروی مرموز در من، و من همچنين پيام هايی نيز دريافت میکنم. پيامهای مذهبی …من با خدا از زمانی که خدا آن روياها را به من داد.
فالاچی: رويا؟! از چه و از کجا!؟
محمدرضا پهلوی: از امامان. آه من متاسفم که شما درباره آن چيزی نمیدانيد… اولين بار من اماممان علی را ديدم. يک پيش آمدی برای من اتفاق افتاد. از روی سنگی زمين خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بين من و سنگ قرار داد. می دانم، برای اين که او را ديدم. شخصی که با من بود او را نديد و هيچکس ديگر هم او را نديد به جز من، برای اين که می ترسم شما حرفهای مرا نفهميد. من به وسيله خدا انتخاب شدهام که ماموريتی را به پايان برسانم. روياهای من معجزههايی بودهاند که کشور را نجات دادهاند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشيده و اين به خاطر اين بوده که خداوند در کنارم بوده. مقصودم اين است که اين عادلانه نيست که اعتبار تمام کارهايی را که برای ايران کردهام به خودم نسبت دهم. در حقيقت میتوانستم اين کار را بکنم. ولی نخواستم. برای اين که میدانستم که کس ديگری پشتيبان من است و او خدا بود.
منظورم را میفهميد؟
فالاچی: خیر اعلیحضرت
و اما در طول تاریخ بسیاری از دیکتاتورها ادعایی خدایی و یا ارتباط مستقیم با خدا کرده اند.
فرعون دیکتاتور تاریخی مصر در داستان شورش جادوگران دربارش با صراحت و بدون تردید فریاد زد؛ انا ربکم الاعلی، من خدای برتر شما هستم.
کالیگولا سومین پادشاه امپراتوری روم که یک امپراتور خونریز و متوهمی بود، رسما خود را خدای مردمش می دانست.
در واقع در طول تاریخ، عمومىترين اسطورههای جامعه بشری، اسطوره شخصيت است. كيش شخصيت، رايجترين كيشها است. دستگاه مطلق تراشى، دستگاه ذهنى ما انسانها است که سازنده دیکتاتورها است. آری ما انسانها با مطلق کردن اشخاص بر ضد حقوق خود، دیکتاتورها را می سازیم و زمینه رشدشان را فراهم می آوریم.
دیکتاتورها برای اینکه به شخصيت خود نقش خدايى ببخشند و نیز پیوسته برخوردار از حمایت قدرتمندان زیردست خود باشند تا بر جامعه ها حكم برانند، نیازمند القای دو امر به جوامع هستند:
1- وانمود کنند اقتدار و حکمرانی شان منشاء خدايى و يا عقيدتى و مرامى دارد!
2- میان شخصیتی که قصد اسطوره سازی از وی است با خدا رابطه خویشاوندی و یا ارتباط مستقیم برقرار است.
به تاریخ شاهان ايران نظری بیافکنیم: اغلب خود را از نژاد اهورايى مىدانستند. حتی اسکندر که ایران را با خاک یکسان کرد نیز به قول نت کورث (اسكندر، كتاب 1 بند1): ” از اين جهت كه تقدير همواره مطيع ميل و شهوات اسكندر بود، كاميابيهاى او باعث شد كه نه فقط پس از اينكه كارهايش را به انجام رسانيد بلكه از ابتداء سلطنتش بگويند كه آيا بهتر نيست بجاى اينكه او را پسر هركول و از اعقاب ژوپيتر بدانيم، بر اين عقيده باشيم كه او پسر بلافصل خود ژوپيتر است؟!
بنابراين اشخاص زيادی بدين عقيده شدند كه ژوپيتر بشكل مارى در رختخواب مادر اسكندر داخل شد و از اين ارتباط اسكندر بدنيا آمد! و اسکندر نیز در مصر كاهنان را وادار کرد که برای وی حکم صادر کنند که وی فرزند ژوپيتر است و چون به همدان رسيد، خود را ژوپيتر خواند!
ناگفته پیداست که خدایی که مستبدان خود را در قالب وی می بینند و به جامعه تحمیل می کنند، خداوند پروردگار توانا و عادل و بخشنده و سازنده و مهربان با آفریننده های خود نیست، بلکه ساخته ذهن مستبد است و نماد خودخواهی و خونخواری و زور گویی و تجسم قدرت مخرب است !
اما این تنها شاهان نبودند که ادعای خدایی یا فرزند خدایی می کردند، بلکه پيروان برخی مذاهب نيز که قرآن از آنها به احبار و رهبان یاد می کند، پيامبر خويش را فرزند خدا مىخواندند و مىخوانند. قران کریم در آیه 30 سوره توبه به این امر مهم اشاره دارد:
«و يهود گفتند عُزَیر پسر خداست و مسيحيان گفتند مسيح پسر خدا است »
جالب اینجاست که فرزند خدا شدن، بتدريج، جمعى نيز مىشود!
«يهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم »
اینگونه است که یک شخصيت به خدايى مىرسد. در در دوران معاصر، اين اسطوره، شكل تازهاى پيدا كرده است. لازم نیست ادعای خدایی کنند، بلکه جایگاه خدایی را برای خود قائل می شوند. حتی آدمهایی که خود را بی مرام و مسلک و بی دین می دانند این جایگاه را برای خود و یا دیگری قائل می شوند. گاهی هم یک حزب خدایی می کند (حزب کمونیست چین حرف اول و آخر را برای جمعیت چین می زند).
آیا تاریخ بشریت بخود ندیده است که انسان غربى خود را دارنده خرد متعالى دانسته و جهانی را به استعمار خود درآورده و هنوز هم دست بردار نیست و فرهنگ خويش را جهان شمول مىپندارد و به زور، بشر را به پذيرش اين فرهنگ مىخواند و دست به “جنگ پیشگیرانه” برای بسط “دموکراسی” مورد نظر خود می زند؟!
و یا دولت جنایتکار اسرائیل، در قرن 21، قوم یهود را برگزیده خدا دانسته و فلسطینیان را فاقد حقوق و از زمره حیوانات محسوب می کند (حتی نمی دانند که حیوان نیز که افریننده پروردگار است با منزلت و حقوق آفریده شده) و به قتل عام و نسل کشی آنان می پردازد.
نیک که بنگریم، اهل خرد در می یابند که ادعای خدایی کردن، تنها مختص پیروان ادیان و مذاهب نیست بلکه صاحبان مرامهای ضد دین نیز اسطوره سازی می کردند و شخصیتی را نماد خدای قدرت می دانستند و او را مقام خدایی می بخشیدند: آیا در شوروی سابق، مسکو مرکز ستاد زحمتكشان جهان خوانده نمی شد و مخالفت با نظر لنين، كفر تلقى نمىگشت؟!
چکا که پلیس سیاسی حزب پرولتاریا بود و در دسامبر1917 بدستور حزب بلشویستها تاسیس شد، یکی از نطفههای اصلی و از رعبآورترین نهادهای دیکتاتوری کمونیستی در روسیه بود که کارش اسطوره سازی ازشخصیت لنین و استالین و دستگیر کردن افرادی بود که مخالف این اسطوره سازی بودند و به اصطلاح خود بلشویستها، «ضد انقلابی» نامیده میشدند. چکا مخالفانِ دگراندیش خود را دستگیر میکرد و به دادگاههای انقلاب تحویل میداد تا اعدام شوند. سولژنیت سین نویسنده کتاب “قربانیان جنگ داخلی ما” (یعنی تصفیه های استالینی و بعلاوه تلفات جنگ داخلی) را 60 میلیون نفر برآورد می کند! و نگاهی با تامل به کتاب “ترور بزرگ” که بحثی آماری و تحلیلی در باره تلفات در عصر استالینی است؛ سازوکار مسخ یک نظریه (در اینجا حتی ضد دینی همچون کمونیسم) بدست قدرت و توالی فاسد آنرا بخوبی نشان می دهد. استالینی که مردم روسیه سالهای سال بعد از فوتش هنوز از اسم وی وحشت داشتند.
در حقيقت هر يك از ما آدميان، در زندگی روزمره خود در مواردی، شخصيت خود يا ديگرى را به مقام خدايى مىرسانيم و بر خويش و ديگران حاكم مىگردانيم.
زنهار که امکان مسخ محتوای هر دین و یا مرام، یا نظریه ای را انسانهایی به قدرتمداران می دهند که از مسئولیت اصلی خویش که شناختن حقوق خود و نیز حفظ و مراقبت از آن از راه عمل مستقیم و بی واسطه به آن حقوق است سر باز می زنند و قیمومیت دیگران را بر خود می پذیرند. اگر این غفلت و یا در برخی موارد وادادگی به قدرت و مصلحت سنجی منافع زودگذر نبود، چنین جسارتی را هیچ کس نمی کرد که منکر حقوق ذاتی همگان شوند و هوس سلطه بر دیگرن را در سر بپرورانند.
تا به دستِ خود کشیدی نقش دیو
پس ز ترس چهرهاش کردی غریو!
خداوند در قرآن در قصص مختلف، انواع اسطوره سازی ها و ادعاهای خدایی را نقل می کند به بشر همزمان هشدار می دهد:
مواظب باش! همانا انسان خودكامگى پذير است * تا كه غنى بر غنى مىافزايد، طغيان مىكند.
این آیه، این اصل مهم را به انسان یاد آوری می کند که عمل انسان دو ویژگی دارد:
1- عمل برخود می افزاید
2- عمل تکاثر و انباشت پذیر است
پس وقتی انسان زندگی خود را بر محور روابط قوا و نه بر محور حقوق مىچرخاند، به سبب این دو ویژگی، عمل ميل به مطلق مىكند و اینگونه است که دستگاه ذهن انسان، به دستگاه توليد مطلقها تبديل مىشود . در حقيقت انباشت به صورت مطلقهاى گوناگون انجام مىگيرد. این فزونىطلبى بعلت انديشه و عمل بر محور روابط قوا بوجود می آید. هر فزونىطلبى، فزونى طلبيهاى ديگر را در پى مى آورد.
در حقيقت در توازن قوا، فزونىطلبى، قانون حاكم بر عمل انسان است و بناگزير، فزونى طلبيها، مجموعه بغرنجى از مطلقها را بوجود مىآورند و اين مجموعه، همان “هوای نفس” است كه آدمى خداى خويش مىگرداند و مىپرستدش. در رفتار هر دیکتاتور و مستبدی نگاه کنیم جز پیروی از دلبخواه و “هوای نفس” چیز دیگری مشاهده نمی شود.
از اینرو قران در سوریه الجاثیه آیه 23 می فرماید:
«آيا مىبينى اين كسان را كه هواى خود را خداى خود كردهاند؟ »
از آنجا که اسطوره های سیاسی که بر وجه اجتماعی جامعه ناظر هستند از قبیل رهبرى، ولايت، قدرت، ملك، قانون، حكم، امر و حق، و ادعای “جاری شدن حرف خدا از زبان خامنه ای ” در این برهه زمانی از تاریخ و کشور ما، با زندگی روزانه ما ایرانیان ربط مستقیم دارد، به هموطنان گرامی و اهل خرد و حتی آن بخش از افرادی که صرفا بخاطر مخالفت با رژیم ولایت فقیه با کل دین اسلام مخالف شده اند و قرآن را حتی تورق هم نکرده چه خواسته مطالعه (قران در ضمن رد معنی یعنی خواندنی!* ) خاطر نشان می سازم که:
قرآن، که روش بازگشت به توحيد را به بشر می نمایاند، نخست سلب مالكيت می نماید و آنگاه سلب مطلقيت از اسطورههاى فوق را مىكند. در حقيقت چون در طول تاریخ بسیار بوده و هستند كه خود را مالك منحصر بفرد خدا، رهبرى، سازمان، قدرت، قانون، حكم، امر و حق مىدانستند و مىدانند و بنام اين مالكيت ادعايى، خويش را مالك خير و شر آدميان مىشناختند و مىشناسند، قران اسطوره سازی از محمد پیامبر را هم برای وی و هم برای پیروان دین اسلام نفی میکند:
قرآن با صراحت تمام در آیات مختلف بر حقوق انسان تاکید می کند:
● همه انسانها اعم از زن و مرد بدون استثنا خلیفه خداوند بر روی زمین اند. (بقره 30)
● همه انسانها بدون استثنا آفریده بر فطرت خدایی می باشند. (روم 30)
● تبعیض حاصل از تفاوت دو جنیست و قومیت و نژاد را به رسمیت نمی شناسد. (حجرات 13)
● ارزش انسان را تا بدان حد میداند که خدا آفریدن وی را به خود تبریک می گوید. (تین 14 )
● و یکی از مصداقهای بارز این زیباترین اندازه ها را ودیعه نهادن قوه رهبری انسان در خود وی می داند.(یس 14 و بنی اسرائیل 15)
● و تاکید می کند که نفس انسان را بر عدل استوار کرده و تشخیص تقوا و فجور (خیر و شر و آزادی و استبداد) را به خود انسان الهام کرده است. (شمس 7 و 8 )
● و به انسان دانشی که نمی دانست آموخت. (قیامت 14 )
● و قلمرو هدایت انسان را تنها از آن خدا دانسته و به پیامبر خود یادآور می شود که چنین نیست که هرکسی را بخواهی بتوانی هدایت کنی. (قصص 56)
● و این خداست که هر کس ر ا بخواهد هدایت می کند. (بنی اسرائیل 97)
● و این هدایت را شامل همه انسانها، هم شاکر و هم کافر دانسته است. (انسان 3 )
● و اختیار انتخاب راه را تنها به خود انسان واگذاشته است. هرکس هدایت جست، خود را هدایت کرده و هرکس گمراهی یافت خود خویش را گمراه کرده است و هیچ کس بار عمل دیگری را بر دوش نخواهد کشید. (بنی اسرائیل 15 )
● و برای انسان غیر از خدا هیچ ولی قرار نداده است. (بقره 107 ) (دقت شود بر خلاف نص صریح این آیه ولی فقیه خود را ولی همه مردم ایران می داند!)
تا انسان را از شر حرام و حلالهای قیم و اربابان دینی و صاحبان قدرت و نمایندگان دروغین خدا تحت عنوان مقامان روحانی قیم مآب در همه ادیان بنام احبار و رهبان و ولی فقیه مطلقه در هر جامعه ای نجات بخشد ،
● تفقه در دین را از انحصار قشر معین و بنیاد مشخص بدر آورده. (توبه 122 ) (و اکنون مردم ایران اسیر همان ولی مطلقه ای است که قران آنرا نفی کامل کرده و جالب اینکه اعمال ولی مطلقه را نه به عدم مراقبت خود از نهادهای جامعه بلکه به اسلام، که خود نافی این ولایت است نسبت می دهند !!*)
و قران باز تصریح می نماید:
● هیچ مقام و فردی را که حق امر و نهی داشته باشد برای مردم تعیین نکرده است. (آل عمران 154)
و چون پیامبر را انسانی میداند مثل همه انسانها و نه مستبدی حقیر،
قرآن در آیات صریح و شفاف متعدد، مقام پیامبری را اینگونه عاری از هر زورگویی توصیف می کند:
● برای انسان به هر آنچه نویسد سوگند می خورد (قلم 1) که پیامبر جز ذکر و یادآوری برای جهانیان نمی باشد.(قلم 52)
● و قران حیطه اختیارات پیامبر را در رابطه با مردم و جامعه و نقش مردم را در اداره جامعه در شفافیت کامل مشخص می کند.
● پیامبر به مردم بگو من بشری مثل شما هستم. (کهف 110) (در واقع هیچ مقام استثنایی نسبت به بقیه مردم به پیامبر نمی بخشد)
● پیامبر به مردم بگو: من وکیل بر شما نیستم. (انعام66)
● پیامبر به مردم بگو: من نمىتوانم به شما زيانى برسانم يا شما را به صلاح آورم.(جن 21 ) در واقع پیامبر به مردم می گوید که من مالک رشد و یا واپسگرایی شما نیستم بلکه ای انسانها خودتان مسئول رشد و واپسگرایی خود هستید.
● پیامبر تو را تنها شاهد و مبشر و هشدار دهنده فرستاده ایم. (احزاب 45 )
● پیامبر تو باید تنها دعوت کنی و هدایت با تو نیست. (بقره 272 )
● پیامبر تو مسلط بر مردم و صاحب اختیار آنها نیستی. (غاشیه 22 )
● پیامبر امر با تو نیست. (آل عمران 128)
و خداوند شرکت در مسئولیت جامعه را حق و وظیفه هر کس می داند و این شرکت را همگانی و از طریق شورا قابل اجرا می داند.
● همه زنان و مردان مومن، ولی یکدیگرند. (توبه 71 )
● امر، از آن جامعه و حاصل تصمیم آنها است. (آل عمران 159 )
● و میان مردم امر بر شورا است. (شوری 38 )
● و قران تصریح می کند که خداوند امر نمی کند که فرشتگان و پیامبران را اربابان خود بسازید. ( آل عمران 80 )
● و از پیامبران میثاق گرفته است که جز در حق الگو نباشند و جز پیام خدا را تبلیغ نکنند. (آل عمران 81 )
● و ویژه گی دین را خالی بودن آن از هرگونه اکراه و اجباری برمی شمارد. (بقره 256 )
حال با این بیان و نگرش شفاف و صریح قران نسبت به انسانها و حیطه اختیارات پیامبر و مبری دانستن پیامبر از هر گونه زورگویی که مخرب و آلوده کننده رسالت پیامبری وی است، چرا که انسان بایستی خود انتخاب گر باشد و در دین احساس اکراه نکند، جای بسی شگفتی نیست که بر ملت مسلمان ایران، بر خلاف نص صریح آیات فوق و بنام اسلام و قران مستبدی زورگو که خود را ولی همه مردم آنهم ولی مطلقه میداند حاکم باشد؟ که ادعا نیز دارد خداوند از زبان وی سخن گفته!!
اهل خرد می دانند که خدایی که از زبان وی سخن گفته، خدای قدرتِ ساخته ذهن مطلقگرای خود خامنه ای است و نه پروردگار انسان.
زنهار که این مستبد حقیر که برای ادامه حیات رژیم استبدادیش نیازمند ساختن بحرانهای مختلف و تحمیل آن به جامعه است، نه تنها بقول شادروان بنی صدر ایران را در حلقه آتش محاصره کرده و دست ایران را در چندین جنگ منطقه ای بند کرده است، بلکه اخیرا نیز با موشک پراکنی به کشورهای همسایه، خطر وقوع و تحمیل جنگی خانمانسوز را به ایران و کشورهای منطقه زمینه سازی می نماید.
زنهار که استبداد، زاده مطلق گرایی و بسته شدن ذهن و قطع ارتباط با واقعیت و رشد است. از اینرو ذهن مستبد بیش از هر ذهنی مستعد خطا است. چرا که مستبد توانایی دوراندیشی و داشتن چشم انداز روشنی نسبت به عواقب تصمیم گیریهایش را ندارد. بویژه که در تصمیم گیری های مستبد، حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی محور نیست بلکه تنها حفظ نظام استبدادی و برآوردن نیازهای آن با بحران سازی برای جامعه محور است تا جامعه فرصت اندیشیدن و یافتن راه های رهایی از دایره بسته استبداد را نیابد.
مردم ایران که در اوج اختناق قادر به برپایی جنبش “زن، زندگی، آزادی” که مبشر ارزش گذاری به حیات و زندگی و لوازم آن بود، تنها با همگانی کردن جنبش و قوی کردن وجدان ملی و معرفت به ضرورت ادامه جنبش می توانند حال و آینده این نسل و نسلهای آینده و نیز مآمن زندگی نسلهای ایرانی، یعنی وطنمان ایران را از شر ذهنیت های بسته و مطلق ساز و ویرانگر رهایی بخشند.
ژاله وفا عضو مجامع اسلامی ایرانیان
jalehwafa@yahoo.de